.... فریادی از عمق سکوت...

 

 

این روزها...

درخت خشکیده ای شده ام که هرکسی میخواهد مرا زغال خاطراتش کند...

اما مطمئن باش...

من هنوز آنقدر محکم هستم که به این بادها نلرزم...

تا وقتی که اینبار...

آتش تو در درون من زبانه کشد...

و تو خاکستر خاطراتم را به باد فراموشی بسپاری...

+ تاريخ دو شنبه 27 خرداد 1392 ساعت 9:45 نويسنده ملودی |

 

 

کنارم که باشی...

زمان آنقدر آرام میگذرد

که گاهی به گذر آن شک میکنم...

اما حالا...

بی تو...

آری چقدر زود پیر میشوم...

+ تاريخ دو شنبه 27 خرداد 1392 ساعت 9:44 نويسنده ملودی |

 

 

حال من این روزا...

بدجور خنده داره!!

من و اون حس وحال عجیبم همه رو به خنده می اندازیم

شدیم دلقک خیمه شب بازی های تو...

اشکالی ندارد...

من دیگه عادت کردم  که با اشک های بی اندازه ام...و خنده های تو ...

بسازم...

اشکالی ندارد...

 

+ تاريخ دو شنبه 27 خرداد 1392 ساعت 9:40 نويسنده ملودی |

 

 

بازی ناعادلانه ایست...

تو و اون...

من و غم و تنهایی...

 

+ تاريخ دو شنبه 27 خرداد 1392 ساعت 9:38 نويسنده ملودی |