.... فریادی از عمق سکوت...

 

 

 

احساسم... احساس عروسکیست...

که با بزرگـــ  شدنت...

دور انداخته شد...

دیگر برنگرد...

نمیخواهم ببینی این « من» را ...

که چقدر شکست تا یک انسان حقیقی باشد...

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
+ تاريخ جمعه 15 آذر 1392 ساعت 16:50 نويسنده ملودی | 65c0mment

 

 

نگرانم نباش...!

این روزها... در نبود تو...

هیج وقت تنها نمیمانم...

روزها دست در دست غم...

و...

شب ها در آغوش تنهایی...!!

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:58 نويسنده ملودی | 7c0mment

 

 

هرکلمه که بیشتر از تو می شنوم ...

می فهمم... که چقدر از من دوری...

می دانی...

تمام وجودم فرو می ریزد...

بگذار...

برای همیشه... نادان... بمانم...

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:34 نويسنده ملودی | 54c0mment

 

 

میدانم...

اسمم را فراموش کرده ای...

... باهراسمی که میخواهی صدایم کن...

فقط همین که بدانم دلیل صحبت هایت... وجود من است برایم کافی ست...

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:31 نويسنده ملودی | c0mment

 

 

 

اگر گاهی درکنارت بی بهانه گریه میکنم...

اگر آنقدر خسته کننده شده ام که تحملم برایت سخت است...

به دل نگیر...!

بگذار به حساب دلتنگی من...!

دلتنگی روزهایی که دلت با من بود...

...!!!...گاهی با هم بودن...  آنقدر هاهم خوب نیست...!

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:30 نويسنده ملودی | c0mment

 

 

بیا بنشین

 اینجا...

... کنار دفتر تنهایی من...

این بار...

باتو...

فصلی جدید را ورق خواهد زد...

 

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:28 نويسنده ملودی | c0mment

 

 

در دلم جای کسی خالی ست... که یک روزهایی...

تنها یک نگاهش کافی بود...

که مرا تا مرز دیوانگی ببرد...

 

دلنوشته های یه دختر بهاری

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:25 نويسنده ملودی | c0mment

 

بردار نقابت را...

دخترک...

رو راست باش...

تو پیر تر از آنی که در لبخندت تظاهر میکنی...

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:23 نويسنده ملودی | c0mment

 

بگذار ...

منجی قصه هایت باشم...

آن که تو را ...


از دام تنهایی می رهاند...

دلنوشته های یه دختر بهاری

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:22 نويسنده ملودی | c0mment

 

 

تمام بدبختی هایم درست از زمانی شروع شد که...

عشق را در قلب مردگانی جستم

که ظاهری زیبا داشتند...

 

دلنوشته های یه دختر بهاری

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:21 نويسنده ملودی | c0mment

 

دلم میخواهد...

پرنده ای باشم در آسمان خیال شاعری...

که اوج بگیرد با پرواز من...

و شاعرانه از من بسراید...

نه انسانی که پرندگان با دیدنش پر می کشند...

آه... گاهی انسان بودن خسته ام میکند...

 

دلنوشته های یه دختر بهاری

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:20 نويسنده ملودی | c0mment

 

 

یاد تو اعتیاد آور است...

برای فراموش کردنش باید از خویشتن گذشت...

... آه...  تمام وجودم  درد   میکند...

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:18 نويسنده ملودی | c0mment

 

دلم آن روز را میخواهد...

که تو باشی...

در کنار من...

وباهم بی بهانه بخندیم...

به یاد روزهای کودکی

تا قبل از آن که خندیدن برایم آرزو شود...

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:13 نويسنده ملودی | c0mment

 

تنهایم بگذارید...
با تنها رفیقم تنهایی...
رفاقت ما حسادت هر کسی را بر می انگیزد...

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:11 نويسنده ملودی | c0mment

 

همیشه آرزو داشتم وقتی غریبانه هایم تبدیل به سه نقطه ها می شدند...

آرام دستانم را بگیری و بگویی...:آرام باش خودم با همه ی تنهائیات می جنگم...

اما حیف...که هر وقت غرق در دنیای سه نقطه هایم بودم تو فرصتی پیدا میکردی تا مرا...

با تمام تنهایی هایم ...تنها بگذاری...!

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:8 نويسنده ملودی | c0mment

...آمار سه نقطه هایم این روز ها زیاد شده است!

همان هایی که در پسشان جیزهایی هستند که تو همیشه دوست داشتی بشنوی...

و من همیشه از گفتنشان عاجز بودم...!

همان هایی که به من اجازه می دهند...

 تو را در تک تک کلماتم و زره زره های زندگی ام بیاورم بدون آنکه حتی روحت هم خبردارشود...!!!

اما...حالا...چه فرقی می کند بودنشان وقتی که کسی نیست تا بودنش آنها را برایم معنا کند...

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:6 نويسنده ملودی | c0mment

 

پروانه ی به گِل نشسته ام...

اسیردر ساحل بیکران چشمانت...

که طوفان نبودنت مرا به این روز در آورده است...

ومن منتظر دستان گرم تو ام تا مرا از این زندان برهاند...

اما..چه انتظار بیهوده ای...

میدانم... دستان تو مال دیگریست

و...

تنهایی... تنها... برای ...من...

+ تاريخ شنبه 30 شهريور 1392 ساعت 23:3 نويسنده ملودی | c0mment

 

 

این روزها...

درخت خشکیده ای شده ام که هرکسی میخواهد مرا زغال خاطراتش کند...

اما مطمئن باش...

من هنوز آنقدر محکم هستم که به این بادها نلرزم...

تا وقتی که اینبار...

آتش تو در درون من زبانه کشد...

و تو خاکستر خاطراتم را به باد فراموشی بسپاری...

+ تاريخ دو شنبه 27 خرداد 1392 ساعت 9:45 نويسنده ملودی | 29c0mment

 

 

کنارم که باشی...

زمان آنقدر آرام میگذرد

که گاهی به گذر آن شک میکنم...

اما حالا...

بی تو...

آری چقدر زود پیر میشوم...

+ تاريخ دو شنبه 27 خرداد 1392 ساعت 9:44 نويسنده ملودی | c0mment one

 

 

حال من این روزا...

بدجور خنده داره!!

من و اون حس وحال عجیبم همه رو به خنده می اندازیم

شدیم دلقک خیمه شب بازی های تو...

اشکالی ندارد...

من دیگه عادت کردم  که با اشک های بی اندازه ام...و خنده های تو ...

بسازم...

اشکالی ندارد...

 

+ تاريخ دو شنبه 27 خرداد 1392 ساعت 9:40 نويسنده ملودی | c0mment one

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد